1 آنرا که قضا ز خیل عشاق نوشت آزاد ز مسجدست و فارغ ز کنشت
2 دیوانهٔ عشق را چه هجران چه وصال از خویش گذشته را چه دوزخ چه بهشت
1 گریم زغم تو زار و گویی زرقست چون زرق بود که دیده در خون غرقست
2 تو پنداری که هر دلی چون دل تست نینی صنما میان دلها فرقست
1 عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت
2 خون در دل و ریشهٔ تنم سوخت چنان کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت
1 پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را گفتا سببی هست بگویم آن را
2 من چشم توام اگر نبینی چه عجب من جان توام کسی نبیند جان را
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما