1 بود بیجان آینه از هجر روی روشنش صورت او دید پیدا گشت جانی در تنش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست آنچه من می طلبم در چمن عالم نیست
2 عیبم این است که دستم ز زر و سیم تهیست ورنه از تحفه ی دردم سر مویی کم نیست
1 دوش جان زندگی از چشمه ی حیوان تو داشت دیده آب دگر از چاه زنخدان تو داشت
2 دل بسی چاشنی ازچشمه ی نوش تو گرفت دیده چندین نمک از پسته ی خندان تو داشت
1 دلگیرم از بزم طرب غمخانهای باید مرا من عاشق دیوانهام ویرانهای باید مرا
2 از دولت عشق و جنون آزادم از قید خرد اکنون برای همدمی دیوانهای باید مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به