آن روز که او را غم خونین از سحاب اصفهانی غزل 175

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

آن روز که او را غم خونین کفنی بود

1 آن روز که او را غم خونین کفنی بود هر گوشه کجا در ره او همچو منی بود

2 تا مرغ دلم جای بکنج قفسی داشت گویا که نپنداشت بعالم چمنی بود

3 گر دوش ز می تو به شکستم عجبی نیست پیمانه ی می در کف پیمان شکنی بود

4 رفت از بر او هر کسی از تندی خویش جز دل که از آن طره بپایش رسنی بود

5 گفتم کسم آگه نشد از راز چو دیدم افسانه ی من قصه ی هر انجمنی بود

6 با مدعیانت نظری دیدم و مردم تشریف وصال توام آخر کفنی بود

7 تا جان نسپردی نشد آگاه ز حالت پنداشت (سحاب) آنچه تو گفتی سخنی بود

عکس نوشته
کامنت
comment