بود روزی که پا ز این گل از اسیر شهرستانی غزل 755

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

بود روزی که پا ز این گل برآرم

1 بود روزی که پا ز این گل برآرم دمار از روزگار دل برآرم

2 فکندم لنگر و کشتی شکستم چه گوهرها کز این ساحل برآرم

3 زیک خواب پریشان می توانم سر از صد عقده مشکل برآرم

4 تر و خشک جهان را می شناسم می از مینا حق از باطل برآرم

5 چو موجم گریه صد جا می داوند ندانم چون سر از منزل برآرم

6 شهید سرگرانی گشته ام آه سر از خواب عدم مشکل برآرم

7 اسیر از سینه صافی می توانم هزار آیینه از یک دل برآرم

عکس نوشته
کامنت
comment