- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس عجب دیوانهٔ فرتوت بود دایمش نه جامه و نه قوت بود
2 عاشقی خوش بود و مجنونی شگرف غرقهٔ دیرینهٔ این بحر ژرف
3 روز و شب میسوختی از عشق دوست هرکه میسوزد ز عشق او نکوست
4 روزگاری بود تا در صد عنا گرد او میگشت گرداب بلا
5 لاجرم در جملهٔ عمر دراز شادمان دستی بدل ننهاد باز
6 از شراب نامرادی مست بود زیر پای پیل محنت پست بود
7 دایماً میگفت با چشم پر آب ای خدا بازت دهم آخر جواب
8 وقت مردن بیدلی را خواند او پس وصیت کردش و بنشاند او
9 گفت چون جانم برآید از تنم برکش از بهر کفن پیراهنم
10 پیش دل بشکاف از بیرون من پس برون کن این دل پرخون من
11 برکفن بر سنگ گور و خشت و خاک بر خط از خون دلم بنویس پاک
12 کاخر این بیدل جوابت باز داد مرد و مشتی خاک و آبت باز داد
13 مینگنجیدی تو با او در جهان با تو بگذاشت او جهان رفت از میان
14 جانش شب خوش کرد و تن ناشاد شد وز جهان جان ستان آزاد شد
15 گر جهان و جانشود در مفلسی دایماً جان و جهان را تو بسی
16 من چه خواهم کرد پیدا ونهان بی تو ای جان و جهان جان و جهان
17 تامرا از عمر میماند نفس مذهبم الجار ثم الدار بس