- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم که بود زآلایش طبیعت پاک گرفته گرد کدورت از این نشیمن خاک
2 مَلول گشتم از این همرهان سست عنان کجا است راه نوردی مُجرّدی چالاک
3 اگر از این تن خاکی سفر کنی ای دل نخست گام نهی پای بر سر افلاک
4 بلند و پست جهان ای رفیق بسیار است گهی به چرخ برد که گذارت برخاک
5 چو نیستی است سرانجام، هرچه پیش آید به هر طریق که باشی مدار دل غمناک
6 به یاوه ابر بهاری به دجله می بارد به راه بادیه لب تشنگان شدند هلاک
7 رواق صومعه را آن زمان شکست آمد که سرکشید به اوج سپهر طارم تاک
8 نکو است هرچه کند دِلستان چه جور و چه مهر خوش است آن چه دهد او، چه زهر و چه تریاک
9 به کیش اهل کرم کافری، اگر ای دل کنی به راه عزیزان زبذل جان امساک
10 گرم رسد به گریبان جامه ی جان دست کنم به روز فراق تو تا به دامان چاک
11 من و خیال خلاف رضای تو، هیهات! تو و هوای حصول مراد من؟ حاشاک
12 ز یُمن دوستی بندگان خسرو دین ز دشمنی زمانه، مرا نباشد باک
13 ولیّ حق حسن بن علی، شه کونین امام یازدهم، سبط خواجه ی لولاک
14 بزرگ آیت یزدان که درک ذاتش را توان نمودن گر ذات حق شود ادراک
15 خدیو کون و مکان، شهسوار مسک وجود که بسته سلسله ی کائنات بر فتراک
16 شها وجود دو عالم طُفیل هستی تو است تو اصل فیضی و ارواح عالمین، فداک
17 به لطف عام تو دارد «محیط» چشم امید در آن زمان که سپارد طریق تیره مغاک