- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خود لطف بود چندان ای جان که تو داری دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
2 بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
3 بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب زرین شود آن گوی گریبان که تو داری
4 بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی ای من مگس آن شکرستان که تو داری
5 گفتی که برو گر مگسی برننشینی هم مورچهام بر سر آن خوان که تو داری
6 مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری
7 بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم تا درد چنم زان سر دندان که تو داری
8 گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی دارم سر پای تو به آن جان که تو داری
9 بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی میدار به زنهارش از آن سان که تو داری