- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کی دواجو بود آن دل که ز دردش دم زد داغ بیدردی آنم که دم از مرهم زد
2 با خرد روز ازل بر سر سودا بودم عشق پیش آمد و سودای مرا برهم زد
3 محنت هجر تو داند که چه با جانها کرد شعله عشق تو داند که چه در عالم زد
4 گوش کس باخبر از زمزمه شوق نبود عشقت آن روز که ناخن به دل آدم زد
5 ملک دنیا نبود منزل ارباب سرور هرکه افتاد درین کوچه، در ماتم زد
6 دست اکرام تو بود آنکه سحرگاه ازل خوان بیفکند و صلا بر همه عالم زد
7 عشق میگفت به گهواره دلم خوش طفلیست که در اول قدم، از پایه اعلا دم زد
8 با جنون بود مرا سلسله پرشوری عقل گم باد که این سلسله را بر هم زد
9 تا سر از جیب برآورد دلم چون قدسی دست در دامن آن طره خم در خم زد