- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در مشهد کویت آمده بود سرمست دی از خمار باده
2 مادر زن خویش را گرفت او چون توپ بیاری عراده
3 نیمی چو ز شب گذشت دیدم کامد به سرای رو گشاده
4 این بنده ز جای جسته گفتم ای قوم دیگر چه روی داده
5 گفتند قلی ز عشق لیلی در مضج قیس رو نهاده
6 گفتم بزنید آقلی را کاین پای غلط بجا نهاده
7 دستش شکنید و مغز کوبید تا برگردد ازین اراده
8 یک چند تن از ملازمانم دیدم که برویش اوفتاده
9 بیچاره بریز چوب ایشان می خواند عدیله و شهاده
10 این نص حدیث و صدق محض است باور منما ازین زیاده