- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همی بود شاپور با داد و رای بلنداختر و تخت شاهی به جای
2 چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه پراگنده شد فر و اورنگ شاد
3 بفرمود تا رفت پیش اورمزد بدو گفت کای چون گل اندر فرزد
4 تو بیدار باش و جهاندار باش جهاندیدگان را خریدار باش
5 نگر تا به شاهی ندارد امید بخوان روز و شب دفتر جمشید
6 بجز داد و خوبی مکن در جهان پناه کهان باش و فر مهان
7 به دینار کم ناز و بخشنده باش همان دادده باش و فرخنده باش
8 مزن بر کمآزار بانگ بلند چو خواهی که بختت بود یارمند
9 همه پند من سربسر یادگیر چنان هم که من دارم از اردشیر
10 بگفت این و رنگ رخش زرد گشت دل مرد برنا پر از درد گشت
11 چه سازی همی زین سرای سپنج چه نازی به نام و چه نازی به گنج
12 ترا تنگ تابوت بهرست و بس خورد گنج تو ناسزاوار کس
13 نگیرد ز تو یاد فرزند تو نه نزدیک خویشان و پیوند تو
14 ز میراث دشنام باشدت بهر همه زهر شد پاسخ پایزهر
15 به یزدان گرای و سخن زو فزای که اویست روزی ده و رهنمای
16 درود تو بر گور پیغمبرش که صلوات تاجست بر منبرش