همی بود شاپور از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 3

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

همی بود شاپور با داد و رای

1 همی بود شاپور با داد و رای بلنداختر و تخت شاهی به جای

2 چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه پراگنده شد فر و اورنگ شاد

3 بفرمود تا رفت پیش اورمزد بدو گفت کای چون گل اندر فرزد

4 تو بیدار باش و جهاندار باش جهاندیدگان را خریدار باش

5 نگر تا به شاهی ندارد امید بخوان روز و شب دفتر جمشید

6 بجز داد و خوبی مکن در جهان پناه کهان باش و فر مهان

7 به دینار کم ناز و بخشنده باش همان دادده باش و فرخنده باش

8 مزن بر کم‌آزار بانگ بلند چو خواهی که بختت بود یارمند

9 همه پند من سربسر یادگیر چنان هم که من دارم از اردشیر

10 بگفت این و رنگ رخش زرد گشت دل مرد برنا پر از درد گشت

11 چه سازی همی زین سرای سپنج چه نازی به نام و چه نازی به گنج

12 ترا تنگ تابوت بهرست و بس خورد گنج تو ناسزاوار کس

13 نگیرد ز تو یاد فرزند تو نه نزدیک خویشان و پیوند تو

14 ز میراث دشنام باشدت بهر همه زهر شد پاسخ پای‌زهر

15 به یزدان گرای و سخن زو فزای که اویست روزی ده و رهنمای

16 درود تو بر گور پیغمبرش که صلوات تاجست بر منبرش

عکس نوشته
کامنت
comment