- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بزرگی بود میگفت و شنود او بسی گرد جهان گردیده بود او
2 یکی گفتش که ای دانای دمساز کرا دیدی کزو گوئی سخن باز
3 چنین گفت او که گشتم هفت اقلیم ندیدم در جهان جز یک کس و نیم
4 یکی آن بود مانده در پسی او که نه نیک و نه بد گفت از کسی او
5 ولکین نیمهٔ آن بود کز عز بجز نیکو نگفت از خلق هرگز
6 ترا تانیک و بد همراه باشد نه دل بینا نه جان آگاه باشد
7 ولیکن چون نه این ماند نه آنت بسرّ قدس مشغولست جانت