-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه خوش بود دو دلارام دست در گردن به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن
2 به روزگار عزیزان که روزگار عزیز دریغ باشد بی دوستان به سر بردن
3 اگر هزار جفا سروقامتی بکند چو خود بیاید عذرش بباید آوردن
4 چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال که بوستان امیدم بخواست پژمردن
5 فراق روی تو هر روز نفس کشتن بود نظر به شخص تو امروز روح پروردن
6 کسی که قیمت ایام وصل نشناسد ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن
7 اگر سری برود بیگناه در پایی به خردهای ز بزرگان نشاید آزردن
8 به تازیانه گرفتم که بی دلی بزنی کجا تواند رفتن کمند در گردن
9 کمال شوق ندارند عاشقان صبور که احتمال ندارد بر آتش افسردن
10 گر آدمی صفتی سعدیا به عشق بمیر که مذهب حیوان است همچنین مردن