بر عاشقان از جلال الدین محمد مولوی غزل 442

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست

1 بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست

2 خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست

3 گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم گاهی چو آب حبس شدم در سبوی دوست

4 گه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر کفگیر می‌زند که چنینست خوی دوست

5 بر گوش ما نهاده دهان او به دمدمه تا جان ما بگیرد یک باره بوی دوست

6 چون جان جان وی آمد از وی گزیر نیست من در جهان ندیدم یک جان عدوی دوست

7 بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف ندهی به هر دو عالم یکتای موی دوست

8 با دوست ما نشسته که ای دوست دوست کو کو کو همی‌زنیم ز مستی به کوی دوست

9 تصویرهای ناخوش و اندیشه رکیک از طبع سست باشد و این نیست سوی دوست

10 خاموش باش تا صفت خویش خود کند کو های های سرد تو کو های هوی دوست

عکس نوشته
کامنت
comment