- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست
2 خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
3 گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم گاهی چو آب حبس شدم در سبوی دوست
4 گه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر کفگیر میزند که چنینست خوی دوست
5 بر گوش ما نهاده دهان او به دمدمه تا جان ما بگیرد یک باره بوی دوست
6 چون جان جان وی آمد از وی گزیر نیست من در جهان ندیدم یک جان عدوی دوست
7 بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف ندهی به هر دو عالم یکتای موی دوست
8 با دوست ما نشسته که ای دوست دوست کو کو کو همیزنیم ز مستی به کوی دوست
9 تصویرهای ناخوش و اندیشه رکیک از طبع سست باشد و این نیست سوی دوست
10 خاموش باش تا صفت خویش خود کند کو های های سرد تو کو های هوی دوست