-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا شد از کتم عدم در ملک هستی بود شمع دایه شد پروانه گویا در شب مولود شمع
2 بس که شب تا روز دارد گریه بر حال جهان جز صدای اشک حسرت کی بود در رود شمع؟!
3 گرچه باشد جنس او را گرمی بازار شب غیر جان کندن ازین سودا نباشد سود شمع
4 کردن اهل کرم اندر بلندی شد مثل یک جهان پروانه میباشد مطیع جود شمع
5 باشدش از جوش سودا طالع او مشتری رشک میآید مرا از طالع مسعود شمع
6 در قیام ایستاده با یک پای از شب تا سحر کس نمیداند چه باشد عاقبت مقصود شمع؟!
7 در وفا سر داد هر کس زندگی از سر گرفت این مثل روشن بود از جسم غم فرسود شمع
8 گر نباشد شمع کی پروانه باشد در جهان؟! بود این پروانهها نبود مگر از بود شمع؟!
9 طغرل از جوش غم سودای او معلوم شد کش بود از روغن پروانه گویا دود شمع!