- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود آن دیوانه دل برخاسته وز غم بی نانیش جان کاسته
2 میگریست از غم که یک نانش نبود چون نبودش نان غم جانش نبود
3 آن یکی گفتش که مگری ای نژند کان خداوندی که این سقف بلند
4 بی ستونی در هوا بنهاد او روزی تو هم تواند داد او
5 مرد مجنون گفت ای کاش این زمان از برای محکمی آسمان
6 حق تعالی صد ستون بنهادهٔ بی زحیری نان می میدادهٔ
7 نان خورش میباید و نانم کنون من چه دانم آسمان بی ستون