-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود یک میراثی مال و عقار جمله را خورد و بماند او عور و زار
2 مال میراثی ندارد خود وفا چون بناکام از گذشته شد جدا
3 او نداند قدر هم کاسان بیافت کو بکد و رنج و کسبش کم شتاف
4 قدر جان زان میندانی ای فلان که بدادت حق به بخشش رایگان
5 نقد رفت و کاله رفته و خانهها ماند چون چغدان در آن ویرانهها
6 گفت یا رب برگ دادی رفت برگ یا بده برگی و یا بفرست مرگ
7 چون تهی شد یاد حق آغاز کرد یا رب و یا رب اجرنی ساز کرد
8 چون پیمبر گفته مؤمن مزهرست در زمان خالیی ناله گرست
9 چون شود پر مطربش بنهد ز دست پر مشو که آسیب دست او خوشست
10 تی شو و خوش باش بین اصبعین کز می لا این سرمستست این
11 رفت طغیان آب از چشمش گشاد آب چشمش زرع دین را آب داد