بود از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 118

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

بود یک میراثی مال و عقار

1 بود یک میراثی مال و عقار جمله را خورد و بماند او عور و زار

2 مال میراثی ندارد خود وفا چون بناکام از گذشته شد جدا

3 او نداند قدر هم کاسان بیافت کو بکد و رنج و کسبش کم شتاف

4 قدر جان زان می‌ندانی ای فلان که بدادت حق به بخشش رایگان

5 نقد رفت و کاله رفته و خانه‌ها ماند چون چغدان در آن ویرانه‌ها

6 گفت یا رب برگ دادی رفت برگ یا بده برگی و یا بفرست مرگ

7 چون تهی شد یاد حق آغاز کرد یا رب و یا رب اجرنی ساز کرد

8 چون پیمبر گفته مؤمن مزهرست در زمان خالیی ناله گرست

9 چون شود پر مطربش بنهد ز دست پر مشو که آسیب دست او خوشست

10 تی شو و خوش باش بین اصبعین کز می لا این سرمستست این

11 رفت طغیان آب از چشمش گشاد آب چشمش زرع دین را آب داد

عکس نوشته
کامنت
comment