شاد از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 750

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد

1 شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد

2 چون حدیث بی‌دلان بشنید جان خوشدلم جان بداد و این سخن را در میان جان نهاد

3 برج برج و خانه خانه جویم آن خورشید را کو کلید خانه از همسایگان پنهان نهاد

4 مشک گفتم زلف او را زین سخن بشکست زلف هندوی زلفش شکسته رو به ترکستان نهاد

5 من نیم سلطان ولیکن خاک پای او شدم خاک پای خویشتن را او لقب سلطان نهاد

6 همچو گربه عطسه شیری بدم از ابتدا بس شدم زیر و زبر کو گربه در انبان نهاد

7 گفت ار تو زاده شیری نه‌ای گربه برآ بردر انبان شیر در انبان درون نتوان نهاد

8 من چو انبان بردریدم گفت آن انبان مرا چون تویی را هر که گربه دید او بهتان نهاد

9 شمس تبریزیست تابان از ورای هفت چرخ لاجرم تاب نوآیین بر چهارارکان نهاد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر