- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد
2 چون حدیث بیدلان بشنید جان خوشدلم جان بداد و این سخن را در میان جان نهاد
3 برج برج و خانه خانه جویم آن خورشید را کو کلید خانه از همسایگان پنهان نهاد
4 مشک گفتم زلف او را زین سخن بشکست زلف هندوی زلفش شکسته رو به ترکستان نهاد
5 من نیم سلطان ولیکن خاک پای او شدم خاک پای خویشتن را او لقب سلطان نهاد
6 همچو گربه عطسه شیری بدم از ابتدا بس شدم زیر و زبر کو گربه در انبان نهاد
7 گفت ار تو زاده شیری نهای گربه برآ بردر انبان شیر در انبان درون نتوان نهاد
8 من چو انبان بردریدم گفت آن انبان مرا چون تویی را هر که گربه دید او بهتان نهاد
9 شمس تبریزیست تابان از ورای هفت چرخ لاجرم تاب نوآیین بر چهارارکان نهاد