1 چند گهم بود به دل این خیال تازه کنم هر صفتی را جمال
2 بود در اندیشه من چند گاه کز دل دانندهٔ حکمت پناه
3 چند صفت گویم و آبش دهم مجمع اوصاف خطابش دهم
4 طرز سخن را روش نو دهم سکهٔ این ملک به خسرو دهم
5 نو کنم اندازهٔ رسم کهن پس روی پیش روان کهن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
2 گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
1 ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را
2 هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد نیکوی آموختن چرخ بدآموز را
1 قندی ست آتشین رو، شمعی ست انگبین لب ماه سپهر کسوت، مهر هلال غبغب
2 قطران مشک و خالش از مشک و گل مسلسل کافور آب و خاکش از شیر و می مرکب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به