1 تا چند دل تو چشمهٔ نور بود زان چشمهٔ نور چشم بد دور بود
2 ملک و سپه و خزینه معمور بود آن خسرو را که چون تو دستور بود
1 اَلمِنهٔ لله که به اقبال خداوند شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند
2 المِنهٔ لله که مرا زهرهٔ آن است کایم گه و بیگاه بهنزدیک خداوند
1 چون ز بُرج شیر سوی خوشه آمد آفتاب شد به ابر اندر نهان «حتی توارت بالحجاب»
2 ابر شد مانند چشم عاشقان اندر سِرشک مهر شد مانند روی دلبران اندر نقاب
1 اگر نشاط کند دهر واجب است و صواب که کرد خسرو روی زمین نشاط شراب
2 رخ نشاط برون آمد از نقاب امروز جو آتشیکه مر او را زآب هست نقاب