-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا چند بزنجیر خرد بند توان بود بی بال و پر شور جنون چند توان بود
2 با بیخبران بیبصران چند توان زیست در زمرهٔ کوران و کران چند توان بود
3 گر چشم تماشای جمال تو نداریم با حسرت دیدار تو خرسند توان بود
4 گر نیست بدان زلف دو تا دست رس ما خود موی توان گشت و در آن بند توان بود
5 با عشق رخت هر چه بخواهی بتوان کرد دیوانه توان ز بست خردمند توان بود
6 ما طایر قدسیم و ز خلوتگه انسیم پا بستهٔ این کهنه قفس چند توان بود
7 حیفست که جز بندگی نفس کند کس چون بر سر ارواح خداوند توان بود
8 گر فیض جنون شامل حال تو شود فیض با عیب سرا پای هنرمند توان بود
9 با موج محیط غمش آرام توان داشت با شورش سوداش خردمند توان بود