-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل
2 این رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر وین عشرت بیچون نگر ایمن ز شمشیر اجل
3 مردار جانی میشود پیری جوانی میشود مس زر کانی میشود در شهر ما نعم البدل
4 شهری پر از عشق و فرح بر دست هر مستی قدح این سوی نوش آن سوی صح این جوی شیر و آن عسل
5 در شهر یک سلطان بود وین شهر پرسلطان عجب بر چرخ یک ماهست بس وین چرخ پرماه و زحل
6 رو رو طبیبان را بگو کان جا شما را کار نیست کان جا نباشد علتی وان جا نبیند کس خلل
7 نی قاضیی نی شحنهای نی میر شهر و محتسب بر آب دریا کی رود دعوی و خصمی و جدل