- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است بیچاره ناله در ته دیوار مانده است
2 مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت دل همچنان بسینه گرفتار مانده است
3 دل را تو بردی و غم دل همچنان بجاست آئینه در میان نه و زنگار مانده است
4 پرهیز چون نمی کند از خون عاشقان چشم ترا سزاست که بیمار مانده است
5 چون همنشین آن برو رو گشته آبله شبنم در آفتاب چه بسیار مانده است
6 سررشته هزار موافق ز هم گسیخت ربط ردای شیخ بزنار مانده است
7 از زور رعشه پنجه خورشید می برد از باده گرچه دست من از کار مانده است
8 باشد نشان پختگی افتادگی کلیم آن میوه نارسست که بر دار مانده است