- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین گفتست آن دانندهٔ پاک که هر کو در مُقامر خانهٔ خاک
2 چنان در پاک بازی سر بر افراخت که هرچش بود با یک دیده در باخت
3 گرفته توبه کرد و نیز نشکست نه بر بیهوده چشمی داد از دست
4 بتوبه گرچه در پیش صف آید ولی چشم شده کی با کف آید
5 عزیزا هر دمی کز دل برآری که آن بی ذکر حق ضایع گذاری
6 چو چشمی دان که در میبازی آن را تدارک کی توان کرد این زیان را
7 مده ازدست چیزی را که از عز نیاید نیز با دست تو هرگز