- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
2 آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
3 حور فردا که چنین روی بهشتی بیند گرش انصاف بود معترف آید به قصور
4 شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور
5 زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور
6 آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور
7 سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز مست چندان که بکوشند نباشد مستور
8 این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور
9 آن چه در غیبتت ای دوست به من میگذرد نتوانم که حکایت کنم الا به حضور
10 منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور
11 سختم آید که به هر دیده تو را مینگرند سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور