- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی
2 غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی
3 هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند بوستانی که چو تو سرو روانش باشی
4 همه عالم نگران تا نظر بخت بلند بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی
5 تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند تشنهتر آن که تو نزدیک دهانش باشی
6 گر توان بود که دور فلک از سر گیرند تو دگر نادره دور زمانش باشی
7 وصفت آن نیست که در وهم سخندان گنجد ور کسی گفت مگر هم تو زبانش باشی
8 چون تحمل نکند بار فراق تو کسی با همه درد دل آسایش جانش باشی
9 ای که بی دوست به سر مینتوانی که بری شاید ار محتمل بار گرانش باشی
10 سعدی آن روز که غوغای قیامت باشد چشم دارد که تو منظور نهانش باشی