مرا دلیست کا او را نه انتهاست از شمس مغربی غزل 41

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت

1 مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت

2 چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن میان ختم نبوت فتاده است ولایت

3 ازوست بر همه جانها فروغ تاب تجلی ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت

4 روان او ز تصور گذشته است و تفکر عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت

5 علوم او ز طریق تجلی است و تدلی نه از طریقه عقل است و بخت و نقل روایت

6 دلیکه عرش و نظرگاه ذات پاک قدیمست چو ذات پاک قدیم است و بیکران و نهایت

7 زهی ظهور و زهی جلوه‌گاه مظهر جامع زهی سریر و زهی پادشاه ملک و ولایت

8 بود ز اسم و ز رسم و صفات نعت مجرد برون ز عالم مدحست و دم شکر و شکایت

9 ز بسکه مغربی با دوست گشته است مصاحب صفات دوست در او کرده است جمله سرایت

عکس نوشته
کامنت
comment