- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ابری به نظر آمد و برقی ز میان جست صد فتنه به هر مرحله از خواب گران جست
2 انگیخت از آن ظلمت و پرتو تن و جانی وز پرده برون آمد و در خانه جان جست
3 آسوده ز آفات به هم ساخته بودیم ناگاه خطایی شد و تیری ز کمان جست
4 نشنید کس از کس سخن مهر و محبت شوقی به ضمیر آمد و حرفی ز زبان جست
5 در مدعیان غلغله افتاد ازین رشک منصف به میان آمد و منکر به کران جست
6 ربطست به او سر به سر اجزای جهان را زین سلسله حاصل که به جایی نتوان جست
7 زین بیش حکایت نتوان کرد «نظیری » افروخت ورق در کف و آتش ز بنان جست