به راهی می‌کشد عشقم که از سحاب اصفهانی غزل 200

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

به راهی می‌کشد عشقم که پیدا نیست پایانش

1 به راهی می‌کشد عشقم که پیدا نیست پایانش خضر نبود عجب گر گم کند ره در بیابانش

2 اگر هردم بود صد عهد و پیمان با رقیبانش نیندیشم که آن پیمان‌شکن سست است پیمانش

3 شب وصل است و می‌نالم که شاید چرخ پندارد که باز امشب شب هجر است و دیر آرد به پایانش

4 به دانایی برد طفلی چو عقل از پیر، کی حاجت به تعلیم دبیرش باشد و حبس دبستانش؟

5 به دامی تا نیفتاده است مرغی در گلستانی چه داند جایی هست خوش‌تر از گلستانش؟

6 نباشد در بری آن دل که نبود مهر دلدارش نیاید بر تنی آن جان که نبود عشق جانانش

7 کسی کو راه یابد در حریم وصل او باید چه باک است از جفای پاسبان و جور دربانش

8 چو بر سر رهروی شوق حرم دارد چه باک آری به هر گامی اگر در پا خلد خار مغیلانش؟

9 (سحاب) از چشم آن خورشیدوَش باشد نهان بنگر دو چشمم چون سحاب و قطره‌های اشک بارانش

عکس نوشته
کامنت
comment