-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دم مرگ است و بازم دل بود در فکر یار خود اجل در کار خود مشغول و من و من در فکر کار خود
2 همی خواند به عشق دیگرانم بی نیازی بین که صیادم به صیاد دگر بخشد شکار خود
3 عنانم او کشد هر سوی و من از دست خود نالم که خود دادم بدست او عنان اختیار خود
4 مپرس از من چه نامی و زکجائی رفت ای همدم مرا هم نام خود از یاد و هم نام دیار خود
5 ز آه آتشین خود فروزم آتشی هر شب کز آن آتش مگر روشن کنم شبهای تار خود
6 ز عشق چون خودی شد کار او هم مشکل و اکنون هم او در کار خود درمانده و هم من به کار خود
7 به خود بس مژدهٔ وصل از زبانش دادم و نامد (سحاب) او شرمسار من شد و من شرمسار خود