دم مرگ است و بازم دل بود از سحاب اصفهانی غزل 123

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

دم مرگ است و بازم دل بود در فکر یار خود

1 دم مرگ است و بازم دل بود در فکر یار خود اجل در کار خود مشغول و من و من در فکر کار خود

2 همی خواند به عشق دیگرانم بی نیازی بین که صیادم به صیاد دگر بخشد شکار خود

3 عنانم او کشد هر سوی و من از دست خود نالم که خود دادم بدست او عنان اختیار خود

4 مپرس از من چه نامی و زکجائی رفت ای همدم مرا هم نام خود از یاد و هم نام دیار خود

5 ز آه آتشین خود فروزم آتشی هر شب کز آن آتش مگر روشن کنم شب‌های تار خود

6 ز عشق چون خودی شد کار او هم مشکل و اکنون هم او در کار خود درمانده و هم من به کار خود

7 به خود بس مژدهٔ وصل از زبانش دادم و نامد (سحاب) او شرمسار من شد و من شرمسار خود

عکس نوشته
کامنت
comment