- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید
2 بسوز ای آتش دل استخوان سینه را یک یک مبادا تیر آن ابرو کمان بر استخوان آید
3 رود صد آه من تا آسمان هر دم وزان هریک بلایی گردد و بر جان من از آسمان آید
4 شدم محروم تا حدی که نگذارد مرا حیرت که وصل دوست در دل بگذرد یا بر زبان آید
5 پی دفع رقیب از آه دل یک دم نیم خالی یکی از صد هزاران تیر شاید بر نشان آید
6 بمردن رست دل از جان و آمد جانب کویت ز جان بگذشت از دست غمت تا کی بجان آید
7 فضولی نقد جان کردی نثار مژده وصلش چه خواهی کرد گر ناگاه آن سرو روان آید