ستم‌است اگر هوست‌کشدکه از بیدل دهلوی غزل 74

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

ستم‌است اگر هوست‌کشدکه به‌سیر سرو و سمن درآ

1 ستم‌است اگر هوست‌کشدکه به‌سیر سرو و سمن درآ تو ز غنچه‌کم ندمیده‌ای‌، در دل‌گشا به چمن درآ

2 پی نافه‌های رمیده بو، مپسند زحمت جستجو به خیال حلقهٔ زلف اوگرهی خور و به ختن درآ

3 نفست اگرنه فسون دمد به تعلق هوس جسد زه دامن توکه می‌کشدکه در این رباط‌کهن درآ

4 هوس تو نیک وبد تو شد، نفس تو دم و دد تو شد که به این جنون بلد توشدکه به عالم توو من درآ

5 غم انتظار تو برده‌ام به ره خیال تو مرده‌ام قدمی به پرسش من‌گشا نفسی چوجان به بدن درآ

6 چو هوا ز هستی مبهمی به تأملی زده‌ام خمی گره حقیقت شبنمی بشکاف و در دل من درآ

7 نه‌هوای اوج و نه پستی‌ات نه خروش هوش و نه مستی‌ت چوسحر چه حاصل هستی‌ات نفسی شو و به‌سخن درآ

8 چه‌کشی زکوشش عاریت الم شهادت بی‌دیت به بهشت عالم عافیت در جستجو بشکن درآ

9 به‌کدام آینه مایلی‌که ز فرصت این همه غافلی تو نگاه دیدهٔ بسملی مژه واکن و به‌کفن درآ

10 زسروش محفل‌کبریا همه وقت می‌رسد این‌ندا که به خلوت ادب و وفا ز در برون نشدن درآ

11 بدرآی بیدل ازین قفس اگرآن طرف‌کشدت هوس تو به‌غربت آن‌همه خوش‌نه‌ای‌که‌بگویمت به‌وطن درآ

عکس نوشته
کامنت
comment