-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن ابرو و رخ نیست هلال و قمر است آن وان عارض ولب نیست که شمع و شکر است آن
2 گر دردسری هست ترا راحت جان است ور راحت دل می طلبی دردسر است آن
3 سیلاب که بر چهره ام از دیده روان است بازیچه مپندار که خون جگر است آن
4 بدنامی عشّاق که در چشم تو عیب است نزد من اگر عیب نگیری هنر است آن
5 عیب و هنرش زود شود فاش هر آن چیز کاندر نظر مردم صاحب نظر است آن
6 ز آشفتگی آشفته کند حال جهانی زلف تو که سر فتنه دور قمر است آن
7 ای خواجه هشیار! به سر منزل خوبان آهسته قدم نِه که مقام خطر است آن
8 پاکیزه تر از حسن رُخت را صفتی هست از حُسن فزون است که چیزی دگر است آن
9 ترسم که خیالت چو قدم رنجه نماید در دیده من جای نماند که تر است آن
10 این کام جلال است که در پای تو میرد از خویش مرانش که ز مرگش بتر است آن