- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
2 نه دهانیست که در وهم سخندان آید مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است
3 آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است
4 آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است
5 جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست نه که از نالهٔ مرغان چمن در طرب است
6 هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است
7 خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد گر چه راهم نه به اندازهٔ پای طلب است
8 هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست اجلم میکشد و درد فراقش سبب است
9 سخن خویش به بیگانه نمییارم گفت گله از دوست به دشمن نه طریق ادب است
10 لیکن این حال محال است که پنهان ماند تو زره میدری و پرده سعدی قصب است