1 سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من سیبش ز نخ و گل دو رخ و سیمش تن
2 بنگر برخ و دو زلف آن سیم ذقن تا لاله بخروار بری ، مشک بمن
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
1 سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان