- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 داشت آن سلطان که محمودست نام سرکش و بی باک و خونی یک غلام
2 عاقبت راهی زد آن بیروی و راه حالیش گردن زدن فرمود شاه
3 لیک اول گفت شاه حق شناس تا از آن مجلس رود بیرون ایاس
4 گفت از ما لطف دیدست او مدام کی تواند دید قهرم این غلام
5 هرکه او در لطف ما پرورده شد از خیال قهر ما آزرده شد
6 ای عجب چون این سخن بشنید ایاس گفت فرخ آنکه شاه حق شناس
7 گردنش یکبار زد یکبار رست تا قیامت از غم و تیمار رست
8 کار من بنگر که روزی چندبار میشوم از تیغ هیبت کشته زار
9 با ادب در پیش سلطان تن زدن سخت تر باشد ز صد گردن زدن
10 روز و شب در قهر میسوزد مدام وانگهم پروردهٔ لطفست نام
11 لطف او در حق هرک افزون بود بی شک آنکس غرقه تر در خون بود