- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جور این قدر به یک تن تنها نمیشود گویی اگر که میشود حاشا نمیشود
2 ظالمتر از طبیعت و مظلومتر ز من تا ختم آفرینش دنیا نمیشود
3 ای طبع من ز زشتی کردار روزگار گویا دگر زبان تو گویا نمیشود
4 گویند گریه عقده دل باز میکند خون گریه میکنم دل من وانمیشود
5 بنیانم اشک دیده ز جا کند ای عجب کاین سیل کوهکن ز چه دریا نمیشود
6 با درد هجر ساخته در چنگ غم اسیر کاری به نقد ساخته از ما نمیشود
7 نام تو گشته ورد زبانم ولی چه سود شیرین، دهن به گفتن حلوا نمیشود
8 رجعت اگر دوباره کند ز آسمان مسیح دردی است درد من که مداوا نمیشود
9 خاک تمام عالم اگر من به سر کنم در خاک رفته من پیدا نمیشود
10 از بعد مرگ یار ز من گو به زندگی دیگر سلوک ما و تو یکجا نمیشود
11 عارف چنان ز ماتم عبدالرحیم خان گشته است بستری که دگر پا نمیشود