نمی گنجد به محشر فوج از اسیر شهرستانی غزل 747

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

نمی گنجد به محشر فوج عصیانی که من دارم

1 نمی گنجد به محشر فوج عصیانی که من دارم اجل شرمندگیها دارد از جانی که من دارم

2 نگهدارد خدا از چشم بد از چشم خوبش هم کماندار آفتی برگشته مژگانی که من دارم

3 مرا درد تو می سازد به آیینی که می باید بسوزد روزگار از درد پنهانی که من دارم

4 نمی پرسی، نمی خواهی، نمی جویی، نمی آیی کجا دانسته ای حال پریشانی که من دارم

5 نمی دانم چه خواهد داد در محشر جواب من ستمگر اول و آخر پشیمانی که من دارم

عکس نوشته
کامنت
comment