- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم برفت در همه عالم به بی دلی خبرم
2 نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم
3 من از تو روی نخواهم به دیگری آورد که زشت باشد هر روز قبله دگرم
4 بلای عشق تو بر من چنان اثر کردهست که پند عالم و عابد نمیکند اثرم
5 قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند میان آن همه تشویش در تو مینگرم
6 به جان دوست که چون دوست در برم باشد هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم
7 نشان پیکر خوبت نمیتوانم داد که در تأمل او خیره میشود بصرم
8 تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم
9 به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم
10 مرا مگوی که سعدی چرا پریشانی خیال روی تو بر میکند به یک دگرم