-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 به صلح آمد آن ترک تند عربده کن گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن
2 سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او گزید لب که رها کن حدیث بیسر و بن
3 بگفتمش که چرا میکند چنین گردش بگفت هیزم تر نیست بیصداع دتن
4 بگفتمش خبر نو شنیدهای او گفت حدیث نو نرود در شکاف گوش کهن
5 بلندهمتی و چشم تنگ ترک مرا اگر تو واقف رازی بیا و شرح بکن
6 نه چشم تنگ خسیسم ولیک ره تنگ است ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره کن