به صلح آمد از جلال الدین محمد مولوی غزل 2085

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

به صلح آمد آن ترک تند عربده کن

1 به صلح آمد آن ترک تند عربده کن گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن

2 سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او گزید لب که رها کن حدیث بی‌سر و بن

3 بگفتمش که چرا می‌کند چنین گردش بگفت هیزم تر نیست بی‌صداع دتن

4 بگفتمش خبر نو شنیده‌ای او گفت حدیث نو نرود در شکاف گوش کهن

5 بلندهمتی و چشم تنگ ترک مرا اگر تو واقف رازی بیا و شرح بکن

6 نه چشم تنگ خسیسم ولیک ره تنگ است ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره کن

عکس نوشته
کامنت
comment