1 آمد بر من جهان و جانم انس دل و راحت روانم
2 بر خاستمش به بر گرفتم بفزود هزار جان به جانم
3 از قد بلند و زلف پشتش گفتم که مگر به آسمانم
4 چون سر بنهاد در کنارم رفت از بر من جهان و جانم
5 فریاد مرا ز بانگ موذن من بندهٔ بانگ پاسبانم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد
2 غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد
1 شب را سلب روز فروزان کردی تا حسن بر اهل عشق تاوان کردی
2 چون قصد به خون صد مسلمان کردی دست و دل و زلف هر سه یکسان کردی
1 با من بت من تیغ جفا آخته دارد صبر از دل من جمله برون تاخته دارد
2 او را دلم آرامگهست و عجبست این کارامگه خویش برانداخته دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به