- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد آن حور و دست من بربست زده استادوار نیش به دست
2 زنخ او به دست بگرفتم چون رگ دست من ز نیش بخست
3 گفت هشیار باش و آهسته دست هر جا مزن چون مردم مست
4 گفتمش گر به دست بگرفتم زنخ سادهٔ تو عذرم هست
5 زان که هنگام رگ زدن شرطست گوی سیمین گرفتن اندر دست