آمد آن حور و دست من بربست
1
آمد آن حور و دست من بربست
زدم استادوار دست به شست
2
ز نخ او به دست بگرفتم
چون رگ دست من به شست بخست
3
گفت هشیار باش و آهسته
دست هر جا مزن چو مردم مست
4
گفتم ار من به دست بگرفتم
ز نخ ساده تو عذرم هست
5
زآنکه هنگام رگ زدن رسم است
سیب سیمین گرفتن اندر دست