هم‌چنان از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 73

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

هم‌چنان آمد که او فرموده بود

1 هم‌چنان آمد که او فرموده بود بوالحسن از مردمان آن را شنود

2 که حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم

3 گفت من هم نیز خوابش دیده‌ام وز روان شیخ این بشنیده‌ام

4 هر صباحی رو نهادی سوی گور ایستادی تا ضحی اندر حضور

5 یا مثال شیخ پیشش آمدی یا که بی‌گفتی شکالش حل شدی

6 تا یکی روزی بیامد با سعود گورها را برف نو پوشیده بود

7 توی بر تو برفها هم‌چون علم قبه قبه دیده و شد جانش به غم

8 بانگش آمد از حظیرهٔ شیخ حی ها انا ادعوک کی تسعی الی

9 هین بیا این سو بر آوازم شتاب عالم ار برفست روی از من متاب

10 حال او زان روز شد خوب و بدید آن عجایب را که اول می‌شنید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر