-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همچنان آمد که او فرموده بود بوالحسن از مردمان آن را شنود
2 که حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم
3 گفت من هم نیز خوابش دیدهام وز روان شیخ این بشنیدهام
4 هر صباحی رو نهادی سوی گور ایستادی تا ضحی اندر حضور
5 یا مثال شیخ پیشش آمدی یا که بیگفتی شکالش حل شدی
6 تا یکی روزی بیامد با سعود گورها را برف نو پوشیده بود
7 توی بر تو برفها همچون علم قبه قبه دیده و شد جانش به غم
8 بانگش آمد از حظیرهٔ شیخ حی ها انا ادعوک کی تسعی الی
9 هین بیا این سو بر آوازم شتاب عالم ار برفست روی از من متاب
10 حال او زان روز شد خوب و بدید آن عجایب را که اول میشنید