-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو به حال من نظری کن، که مردم از ستم تو
2 متاب روی و سر از من،مباش بیخبر از من که روز و شب دل و چشمم در آتشست ونم تو
3 تویی علاج غم ما تویی مسیح دم ما ز مرگ باک نباشد که میخوریم دم تو
4 ز راه دور و بیابان چه باک و دوزخ تابان؟ کزین دو بیم ندارم به پشتی کرم تو
5 به صید ما نکند کس هوا و رغبت ازین پس که داغ دست تو داریم و خانه در حرم تو
6 مگر تو چارهٔ کارم کنی و زخم که دارم که مرهمی نشناسم موافق الم تو
7 کدام جنس که دستم نباخت بر سر کویت؟ کدام نقد که چشمم نریخت در قدم تو؟
8 گر آن مجال ببینم شبی که: با تو نشینم کنم شکایت بسیار از التفات کم تو
9 مکن شکسته و خوارش، به دست کس مسپارش که اوحدیست درین شهر سکهٔ درم تو