-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به وهم این و آن خون شد دل غفلتپرست من وگرنه همچو صحرا دامن خود داشت دست من
2 تحیر در جنون می غلتد از نیرنگ تصویرم ز پرواز نگاهکیست یارب رنگ بست من
3 سلامت متهم دارد بهکمظرفی حبابم را محیطی میکنم تعمیر اگر بالد شکست من
4 حریف بیخودیها کیست کز چشم جنون پیما خمستان در سر و پیمانه در دست است مست من
5 رفیقان چون نگه رفتند و من چون اشک درخاکم زمینگیر ندامت ماند کوششهای پست من
6 ز برق آه دارم ناوکی درکیش نومیدی حذر از جرأت ای ظالمکه پر صافست شست من
7 به این سستی که میبینم ز بخت نارسا بیدل کشد نقاش مشکل هم به دامان تو دست من