1 مرا به میکده صد منت از می ناب است که حسن ساقی از او نور چشم احباب است
2 مخواه گوهر از این بحر زآنکه خضر در او اسیر محنت سرگشتگی چو گرداب است
1 داشتی مخصوص من تا لطف عام خویش را کردی آزاد از غم عالم غلام خویش را
2 در محبت داده ام آیینه دل را جلا پخته ام در آتشی سودای خام خویش را
1 بی غنچه و لاله داغ پیدا بی نقش قدم سراغ پیدا
2 از چشمه طور می خورد آب پیداست ز چشم داغ پیدا
1 دلم در اضطراب اضطراب است که هر گردش طلسم فتح باب است
2 بنازم همت دست تهی را هر انگشتش کلید فتح باب است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به