1 آیا ستوده خصالی که بر سپاه نیاز همیشه خیل عطای تو هست مستولی
2 از آن سؤال که در خدمتت اشارت رفت جواب باز ده ارفملیت ورقولی
1 مکن ای دوست اگر بتوان کرد هر چه از شور وز شر بتوان کرد
2 نه دل من که بیک غمزۀ تو عالمی زیر و زبر بتوان کرد
1 سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
2 بگسترند عروسان باغ دامن خویش چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد
1 باز ما را رخ زیبای تو در کار آورد با زمان بند کمند تو گرفتار آورد
2 هوسم بود که چون غنچه گریزم در خود بازم از پوست برون آن گل رخسار آورد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به