1 آیا ستوده خصالی که بر سپاه نیاز همیشه خیل عطای تو هست مستولی
2 از آن سؤال که در خدمتت اشارت رفت جواب باز ده ارفملیت ورقولی
1 مخور ای دل غم بسیار مخور ور خوری جز غم دلدار مخور
2 نه غم یار عزیزست؟ آن نیز اگرت هست نگهدار مخور
1 کسی که دل به سر زلف یار در بندد بروی عقل در اختیار در بندد
2 چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش به آب دیده همه رهگذار در بندد