- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ایا شهی که ز آثار نعل شبرنگت حسد برد به گه حمله صاحب شبدیز
2 تویی که بر تن خصم تو دِرع داوودی ز رمح و تیغ تو پرویزنی بود خون بیز
3 چو ظلم بر در دروازه وجود رسید ندای عدل تو بشنید بازگشت و گریز
4 ببرد چاشنی لطف تو به شیرینی مزاج بی نمکی از جهان شورانگیز
5 اگر ز کین تو دندان خصم کنده شود عجب نباشد از آن عزم تند و خنجر تیز
6 خدایگانا من بنده بر بساط ملوک که جمله کم ز تو بودند و بیش از پرویز
7 به صد هنر قدری آبروی یافته ام جهان ز حکم تو در نگذرد بگو که مریز
8 فلک به جام بلا شربتم از آن فرمود که از عطای مزور نموده ام پرهیز
9 به سوی من نظری کن که بی سبب با من جهان سفله به کین است و چرخ دون به ستیز
10 از آن زمان که فلک بر درت به پا استاد زمانه بر سر بختم نشسته بود که خیز
11 کنون که خاک درت را ز اشک دیده من به رنگ لاله برآورده چرخ رنگ آمیز
12 مرا به نزد تو بی پایمردی کرمت برون ز حلقه در نیست هیچ دست آویز