بمرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟ از عارف قزوینی

عارف قزوینی

عارف قزوینی

عارف قزوینی

بمرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟

1 بمرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟ ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟

2 بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم که اعتماد بر این روزگار فانی نیست

3 خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد بکوی عشق نشان به ز بی نشانی نیست

4 سیاه روی نداری شود که گر بروم ببزم دوست بجز خجلت ارمغانی نیست

5 خزم بخرقه پشمین خود که این گرمی بخرقه خز و در جامه یمانی نیست

6 رهین منت چشمم نه چشمه حیوان بگو به خضر که این وضع زندگانی نیست

7 سراغ وادی دیوانگان ز مجنون گیر جنون عشق بود این شتر چرانی نیست

8 به پرسش دل من آئی آنزمان که مرا برای گفتن درد درون زبانی نیست

9 بزیر خرقه ز من مشتی استخوان مانده است بجان دوست که در زیر جامه جانی نیست

10 تو شاهبازی و خواهی کنی سرافرازم منم خجل که در این باغم آشیانی نیست

11 وحید عصر خودی عارفا بدان امروز که از برای تو در زیر چرخ ثانی نیست

عکس نوشته