1 از قضا بر خوان ممسک گر کسی نان بشکند تا قیامت منتش بیسنگ دندان بشکند
2 راحت اهل وفا خواهی مخواه آزار دل تا مباد این شیشه بزم میپرستان بشکند
3 اینچنینکز عاجزی بیدست و پا افتادهایم رنگهم از سعیما مشکلکه آسان بشکند
4 بحر لبریز سرشک از پیچوتاب موج ها ست آبمیگردد در آنچشمیکه مژگان بشکند
5 زبر چرخ آرامها یکسرکمینگاه رم است گرد ما آن به که بیرون زین بیابان بشکند
6 ساغر قربانیان از گردش افتادهست، کاش دور مژگانی خمار چشم حیران بشکند
7 وحشتی دارم درین گلشن که چون اوراق گل رنگ اگر درگردشآرم طرف دامان بشکند
8 یک تامل گر شود صرف خیال نیستی ای بسا گردن که از بار گریبان بشکند
9 عجز بنیادی، بر اسباب تجمل ناز چند رنگ میباید کلاه ناتوانان بشکند
10 درگلستانیکه نالد بیدل از شوق رخت آه بلبل خار در چشم بهاران بشکند
دیدگاهها **